معنی فلسفه بودا

حل جدول

فلسفه بودا

ذن


بودا

بنیانگذار مذهب بودایی

پیامبر هندو

پیامبر خاور زمین

لغت نامه دهخدا

بودا

بودا. (اِخ) این لغت از سانسکریت «بودها» (بمعنی بیدار، آگاه، باهوش، زرنگ، خردمند) نام وی سیدارتمه گوتمه و مشهور است به ساکیامونی (حکیم قبیله ٔ ساکیا) یا ساکیاسینها (و دو نام اخیر نام خانوادگی او بوده)، ولی گویا اسمی است مأخوذ از نام نژادی که خاندان وی بدان تعلق داشت. پدر او سود دنه و مادر وی مایا دوی نام داشت.سود دنه، راجه بود و بر قبیله ٔ ساکیا در کاپیله وستو (جنوب غربی نپال در هند شمالی) حکومت میکرد و مادر بودا نیز دختر راجه سو پرابودها بود. بنابراین بودا از طبقه ٔ کاشتریا (نجبا و امرا) است و او در حدود 560 ق. م. (بقول ویلیامز حدود 500 ق. م.) متولدشد. وی مؤسس آیین بودایی است. و این آیین مبتنی است بر اینکه: حیات رنج است و رنج از هوس زاید و ترک نفس، تنها وسیله ٔ رهایی از هوی و هوس است. کمال مطلوب بودایی عبارت است از: وصول به «نیروانا» یا فنای کل. مرگ بودا در هشتادسالگی اتفاق افتاد. امروزه در حدود پانصد میلیون تن در هند و بیرمانی و سراندیب و تبت و چین و ژاپن پیرو آیین بودایی هستند. (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین). بمعنی بیدار، آگاه خردمند و روشن است. شهرت «گاوتمه یا گوتمه سدهارته » مؤسس آیین بودا. سرگذشت بودا توأم با افسانه ها است. تاریخ تولد او را حدود 563 ق. م. و وفاتش را در 483 ق. م. گفته اند. پدرش از قبیله ٔ ساکیا و مردی ثروتمند و فرمانروای ناحیه ٔ نزدیک نپال در شمال بنارس کنونی بود. بودا در رفاه میزیست و ازدواج کرد و صاحب پسری شد ولی در 29 سالگی بدبختی نوع بشر را دریافت و بدنیا پشت پا زد و زاهد شد. سرانجام در بوده گایا در زیر یک درخت بو، یا انجیر معبد، اشراق عظیم بر وی تابید. و اصول آیین بودا را به او الهام کرد، نزدیک محلی که بر طبق روایات مولد او بوده است. در 1896 م. یک استل و در 1898 م. ظرفی پیدا شد که هر دو پیش از 250 ق. م. است و گویند آن ظرف محتوی بقایای او است. آئین بودا، یا دین بودایی، یکی از ادیان بزرگ جهان است که مجموعه ٔ اصول فلسفی و اخلاقی بودا است. در آغاز شبیه آئین برهمایی بود و با آن ارتباط نزدیک داشت ولی ظاهرپردازی آن کمتر بود. و بترک نفس و ترحم بیشتر توجه میکرد. چهار اصل مهم بودا این است: زندگی رنج است. منشاء رنج آرزوی نفس است. چون آرزوی نفس زایل شود، رنج بپایان میرسد. راه زائل ساختن آرزوی نفس، سلوک در«طریقت » است. ارکان هشتگانه ٔ طریقت عبارتند از: اعتقاد درست، اراده ٔ درست، کوشش درست، اندیشه ٔ درست، و فلسفه و حال درست. غایت مرد دین دار آن است که از وجود به نیروانا [سانسکریت نابودی] یا عدم سعادت آمیز پناه ببرد. فرد انسانی مرکب از عناصری است که قبل ازاو بوده است و هنگام مرگش از هم جدا میشوند ولی بازممکن است بنحو مشابه بیکدیگر بپیوندند. انسان میتواند از این سلسله ٔ وجود بوسیله ٔ زندگی دینی رهایی یابد. این تعالیم را رهبانان بودایی بسرعت انتشار دادند، و آن در زمان آشوکا قرن سوم قبل از میلاد در هندوستان به اوج ترقی رسید ولی بعد در آنجا از میان رفت و در سیلان و برمه بشکل اولیه و ساده تر و پاکتر خود که هینیانه نام دارد، باقی ماند. در قرن اول بعد از میلاد به چین رسید و از آنجا از راه کره، ژاپن را فراگرفت. در اینجا تغییر صورت داد. و بنام مهایانه بسیاری از جنبه های ادیان محلی و خدایان آنها را اقتباس کرد.در تبت بشکل مذهب لاماپرستی درآمد. فرقه ها و جنبشهای متعددی در دین بودایی پدید گشت که اهم آنها فرقه ٔ بودایی زِن است که در ژاپن رشد بسیار کرد. در سال 1956 م. گروهی قریب 250000 تن از «نجسهای » هندی یکجا به آئین بودایی گرویدند. تعداد پیروان آیین بودا بر طبق نشریات سال 1962 م. 651810000 تن تخمین زده شده است. (از دایره المعارف فارسی). رجوع به بوداسپ شود.


فلسفه

فلسفه. [ف َ س َ ف َ / ف ِ] (معرب، اِ) اصل کلمه یونانی و مرکب از دو جزء است: فیلوسس به معنی دوست و دوستدار و سوفیا به معنی حکمت. علم به حقایق موجودات به اندازه ٔ توانایی بشر. حکما بطور کلی فلسفه را بر دو قسم تقسیم کرده اند: فلسفه ٔ عملی یا حکمت عملی و فلسفه ٔ اکتسابی نظری یا حکمت نظری. حکمت عملی شامل تهذیب اخلاق، تدبیر منزل و سیاست مدنیه است. حکمت نظری شامل سه قسم ذیل است: الف) فلسفه ٔ ادنی که بحث از اموری میکند که مادی محض اند، علم طبیعی، طبیعیات. ب) فلسفه ٔ اولی که بحث از اموری میکند که نه در ذهن و نه در خارج احتیاج به ماده ندارند. و منظور از آن معرفت امور کلی احوال موجودات مانند وحدت و کثرت و وجوب وامکان و حدوث و قِدَم و مانند آنهاست و یا الهیات به معنی اخص. ج) فلسفه ٔ اوسط که بحث از اموری میکند که در وجود خارجی به ماده احتیاج دارند. ریاضیات. (ازفرهنگ فارسی معین). لفظی است یونانی، معنی آن خویشتن را به حضرت واجب الوجود مانند ساختن است، و فلسفه ٔ اولی عبارت از علم الهی است. (از کشاف اصطلاحات الفنون). تشبه به اله آن طاقت بشری را نیازمند است که آدمی را قادر به تحصیل سعادت ابدی سازد چنانکه فرمود صادق - صلی اﷲ علیه و سلم - در سخن خود: خوی گیرید به اخلاق خداوند یعنی چون او شوید در احاطت بر دانستنی هاو تجرد از جسمانیات. (تعریفات جرجانی):
فلسفه در سخن میامیزید
وآنگهی نام آن جدل منهید.
خاقانی.
شغل او شاعری است یا تنجیم
هوسش فلسفه ست یا اکسیر.
خاقانی.
قصه گفت او شاه را و فلسفه
تا برآمد عشر خرمن از کفه.
مولوی.
علم نیرنجات و سحر و فلسفه
گرچه نشناسند حق الفلسفه.
مولوی.
فلسفه گفتش بسی و او خموش
ناگهان واکرد از سر روی پوش.
مولوی.
- فلسفه ٔ اشراق. رجوع به اشراق شود.
- فلسفه بافی، سخن بیهوده و بظاهر مستدل گفتن. استدلال بی پایه کردن.
- || پرگویی کردن در مسائلی که مورد علاقه ٔ دیگران نیست.
- فلسفه ٔ بحثی (بحثیه)، فلسفه ای که در آن به بحث و استدلال پردازند. مقابل فلسفه ٔ ذوقی. (فرهنگ فارسی معین).
- فلسفه ٔ خاصیه ٔ متعالیه، از اصطلاحات ملاصدرای شیرازی و فلسفه ٔ خاصی است که وی از تلفیق آیات و اخبار و کلمات بزرگان و عارفان و خلاصه ای از تلفیق عقل و نقل و وحی و ذوق و بحث به وجود آورده است. (فرهنگ فارسی معین).
- فلسفه ٔ ذوقی (ذوقیه)، اشراق. مقابل فلسفه ٔ بحثی. رجوع به ترکیب فلسفه ٔ بحثی و نیز رجوع به کلمه ٔ اشراق شود.
- فلسفه ٔ ریاضیه، یکی از اقسام فلسفه ٔ نظریه ٔ قدما، و آن فحص در اشیاء که صاحب ماده است نباشد بلکه فحص از اشیاء موجوده ای در ماده است چون مقادیر و اشکال و حرکات و آنچه بدان ماند. (یادداشت مؤلف). اقسام فلسفه ٔ ریاضیه نزد قدما چهار است: علم عدد و حساب، علم هندسه، علم هیئت و علم موسیقی. (یادداشت دیگر مؤلف). رجوع به معنی اصلی کلمه ٔ فلسفه شود.
- فلسفه ٔ طبیعیه، یکی از اقسام سه گانه ٔ فلسفه ٔ نظریه ٔ قدما، و آن فحص از اشیاء صاحب عنصر و ماده میباشد و از اقسام آن علم طب، علم به آثارعلویه از قبیل بارانها و بادها و تندر و درخش و امثال آن، علم معادن و نباتات و حیوان و کیمیا و طبیعت و هرچه زیر فلک قمر است. (یادداشت مؤلف). رجوع به طبیعیات شود.
- فلسفه ٔ عامیه، از مصطلحات صدرالدین شیرازی و مراد فلسفه ٔ مشهور و معمول است. مقابل فلسفه ٔ خاصیه ٔ متعالیه. (از فرهنگ فارسی معین). رجوع به ترکیب فلسفه ٔ خاصیه ٔ متعالیه شود.
- فلسفه ٔ علمیه. رجوع به تعریف خود فلسفه شود.
- فلسفه ٔ فیضیه، فلسفه ٔ افلاطون. فلسفه ٔ اشراق. (ازفرهنگ فارسی معین).
- فلسفه ٔکشفی (کشفیه). رجوع به اشراق شود.
- فلسفه ٔ مشاء. رجوع به مشاء شود.
- فلسفه ٔمشارقه (مشرقیه). رجوع به اشراق شود.
- فلسفه ٔ نظریه (نظری).رجوع به تعریف فلسفه و حکمت نظری شود.
- فلسفی. رجوع به فلسفی و نیز رجوع به حکمت شود.

ترکی به فارسی

فلسفه

فلسفه

فارسی به عربی

فلسفه

فلسفه

سخن بزرگان

بودا

آزادی در بی آرزویی است.

بگذار خردمند پند دهد و آموزش دهد و آنچه را ناشایست است، از آن بازدارد. فرزانه، محبوب [=پسند] نیکان باشد و منفور [=ناپسند] بدان.

گر کس از برای خویش یا دیگران، پسر، ثروت، و سروری آرزو نکند و پیروزی خویش را به شیوه های نادرست نخواهد، نیک، خردمند و پارسا باشد.

فرو بردن گوی آهن گداخته به کام بهتر است تا کسی بد و گناهکار با خیرات و صدقه ی (درستکاری آیینی مردمان در برابر روحانیان گدا) مردمان به سر برد.

چونان برگ علف که اگر درست به کف گرفته نباشد، دست را ریش کند، پارسایی ناراست نیز دیندار و پارسا را به دوزخ برد.

آنکه خوشی خود را در رنج دیگران ببیند، هرگز روی خوشی را نمی بیند.

چشم گریان دیگران را به نگاه های سرور آمیز تبدیل کردن، لذت بخش ترین خوشبختی ها است.

فرزانه نباید به [=کجی] دیگران، گناهان یا کوتاهی هایشان پردازد، بلکه باید به بدکاری ها و ناآگاهی های خویش بنگرد.

بدکاران را یار مگیر و دوست خسان [=فرومایگان] مباش. با نیکان دوستی کن و بهترین مردمان را دوست گیر.

بر خود چیره شدن، بهتر از چیرگی بر همه ی مردمان است.

همه ی مردم از جزای کار بد بر خود لرزند و همه از مرگ هراسند. به یاد دار که تو نیز چون آنانی. مَکُش و مایه ی کُشتار مَشو.

بگذار هرکس خود را سوی آنچه درست است، بَرَد و آنگاه بگذار دیگران را بیاموزد؛ این چنین، فرزانه آزرده نگردد.

اگر کسی دیگران را بیاموزد تا چون او گردند، چون اختیار خود را دست گیرد، اختیار دیگران را دست تواند گرفت، چه اختیار خود را دست گرفتن، دشوار است.

آن که خشم خویش را که چون گردون های شتابان پیش رود، بازدارد، او را گردونه ران راستین خوانم؛ دیگران تنها زمام به دست دارند.

آنکس که مایه ی رنج دیگران گردد تا از برای خویش خوشی خواهد، در بند دشمنی گرفتار است و از دشمنی رهایی نیابد.

برخیز! سُستی مکن! پی دادِ راستی رو! راستان در این جهان و جهان دیگر به شادی بیارمند.

تا آرزوی مردان نسبت به زنان، حتی اندک ترین آنها، از میان نرود، اندیشه ی مرد در بند است، چنان که گوساله که شیر مادرش خورد، به او وابسته است.

بوی گل یا چوب صندل یا گلهای تگره و مَلّیکا (که از این دو گل، گرد خوشبوی سازند) خلاف وزش باد نرود، ولی بوی خوش نیکان، خلاف باد نیز رود؛ که نیک مرد همه جا را فرا گرفته است.

بدرفتاری، آفتِ زن است. فرومایگی، آفت نیکوکاران است. در این جهان و آن جهان، همه ی روش های بد، آفت است، ولی آفتی هست که بدترین آفت هاست و آن، نادانی است.

آن که صد سال بدکار و ناخویشتندار زیَد، زندگی یکروزهی مرد فرزانه و اندیشمند بهتر از آن صد سال است.

هیچ چیز را باور نکنید؛ مهم نیست آن را کجا می خوانید یا چه کسی آن را گفته است؛ حتی اگر من، آن را گفته باشم، مگر این که با منطق و احساس شما هماهنگی داشته باشد.

نپذیرید، باور نکنید، از هیچ کس، حتی از من، مگر آنکه با خرد بیگزند خودتان در هماهنگی و سازگاری باشد.

گر کسی را ایمان پابرجا نباشد و داد راستین نداند و ذهنش آشفته باشد، هرگز دانش وی کمال نپذیرد.

نیکان در همه حال با دوراندیشی گام بردارند؛ نیکان از برای برآوردن خواهش شهوانی، سخن نگویند؛ خردمندان در غم و شادی هرگز به هیجان نیایند و افسرده نگردند.

مگذار هیچ کس به آنچه خوش یا آنچه ناخوش است، دل بندد. ندیدن خوشی درد است و دیدن ناخوشی نیز درد است.

تا کار بد بَر ندهد، نادان اندیشد بَر او چون انگبین است، ولی چون بَر دهد، نادان غم خورَد.

هیچ گناه نکردن، نیکی کردن، اندیشه ی خود پاک گرداندن، آموزه ی همه ی بیداران است.

همچنان که کماندار، تیرهای خود را می تراشد و هموار می کند، هر انسانی می تواند افکار آشفته خود را جهت دهد.

کینه ور [کینه دار] به کینه ور و دشمن به دشمن، آن بد نتواند کرد که اندیشه ی نیک راهنمون شده به کَس کند.

فرزانگان که تن و زبان و اندیشه نگاه دارند، به راستی خویش را نیک نگاه داشته اند.

رام کردن اندیشه، که گریزپا است و گرفتن آن دشوار است و هرجا خواهد شتابان رود، نیک بُوَد، که اندیشه ی رام، شادمانی آورد.

در تن نحیف می تواند اندیشه ای بزرگ مسکن گیرد.

آنکس که آرزومند و اندیشمند بود، به خوشی بسیار رسد.

آن که اندیشه آموخته است، چون گاو کهنسال گردد، تنش ببالد، ولی دانش او نه.

آزارم داد، مرا زد، شکستم داد، خواسته ام را دزدید - در آنها که چنین اندیشه هایی به خود راه دهند، کینه هرگز بازنایستد.

آرامش فکر، بزرگترین خوشبختی است.

هیچ کس جز خود ما مسئول بدبختی ها و یا خوشبختی های ما نیست.

هرچه کسی در این جهان در یک سال، پیشکش و نثار قربان کند تا مُزد یابد، این همه پشیزی نیرزد؛ بزرگداشت پارسایان بهتر است.

هر کس زنجیر طمع را دور بیندازد، بدبختی از او دور می شود؛ مانند قطره آب که روی برگ گل می لغزد و می ریزد.

نه در آسمان، نه در میان دریا، نه در شکاف کوه، در جهان هیچ جا نیست که شاید آدمی از کردار بد رها باشد.

کسی که بدی های همسایه اش را چون گندم وجین شده [پاک شده ار علف هرز] در برابر باد بالا می افکند، ولی بدی های خویش می پوشد، چون نیرنگ بازی است که مُهره و طاس دروغین از بازیگر دیگر پنهان دارد.

کس به سبب پُر سخنی، دانا نیست. دانا کسی است که شکیبا و رها از دشمنی و ترس باشد.

کس به سبب پُر سخنی، پشتیبان قانون نیست. اگر کسی اندک آموزد، ولی به چشم سر، قانون را بیند و هرگز آن را به فراموشی نسپارد، چنین کسی پشتیبان قانون است.

کار بد بهتر آنکه انجام نپذیرد، چه پشیمانی آورد. کار نیک بهتر آنکه انجام گردد، چه کس از انجام آن پشیمانی نخورد.

علف هرز، کشتزار را زیان دارد و دشمنی، آدمی را گزند رساند؛ از این رو هدیه ای که ارزانی کسانی گردد که دشمنی نورزند، آنان را پاداش بزرگی است.

رهایی قطعی هر کس در نابودی است.

دیدار گزیدگان، نیک است و با آنها به سر بردن، همواره شادی بخش است. اگر کس نادانان را نبیند، راستی شادمان است.

در آن کس که راستی، نیکویی، آمرزش، پاکدامنی، خویشتن داری، میانه روی، بی آلایشی و خردمندی باشد، چنین کسی پیر است.

حیات بشر همچون شبنمی است که روی برگ گلی می لغزد و می افتد.

باشد که آدمی خشم خویش فرونشاند و خودخواهی را فراموش کند و از بُن رهایی یابد.

آنچه کس از کردنش پشیمان گردد، نیک نیست و پادافراه [سزای] وی شیون و چهره ی اشکبار باشد. آن کردهی نیک است که کس از آن پشیمانی نخورد و پادافراه آن شادمانه و شادمان نبیند.

آدمی که از سر نادانی، با من به نادرست رفتار کند، از جوانمردانه ترین عشق من بهره مند خواهد شد؛ و هرچه بیشتر به من شر رساند، خیر من بدو بیشتر خواهد رسید.

تنها، نادانان، بخشندگی را نستایند. خردمند از بخشش شاد گردد.

با هیچکس به دُرُشتی سخن مگوی، چه آنان که با ایشان سخن گویی، تو را همچنان پاسخ گویند. گفتار خشم آمیز دردناک است: ضربات یکی پس از دیگری بر تو فرود آید.

آنچه کس از کردنش پشیمان گردد، نیک نیست و پادافراه [=سزای] وی شیون و چهرهی اشکبار باشد. آن کردهی نیک است که کس از آن پشیمانی نخورد و پادافراه آن شادمانه و شادمان نبیند.

از پیروزی دشمنی زاید، چه شکست خورده، ناشاد است. آن که پیروزی و شکست را واگذارد، خرسند و شادمان است.

آن که شیرینی تنهایی و آرامش را چشید، از ترس و گناه رسته [=رهایی یافته] است.

نفرت، ویران میکند؛ عشق، شفا میدهد.

یار اگر نادان باشد، تنهایی بهتر است.

خردمند با بیدار کردن خوداشتیاقی و خویشتن داری، تواند برای خویش جزیرهای سازد که هیچ سیلی آن را غرق نتواند کرد.

آنکه در درون آرامش دارد، پندار و گفتار و کردار آرام نیز دارد.

تنها راه برقراری آرامش در زمین، این است که بیاموزیم زندگی خود را سرشار از آرامش سازیم.

شادی، برتر از آرامش است.

آنان که به راه قدسی نرفته و در جوانی گنجی اندوخته نکرده اند، مرغان ماهی خوار پیر را مانند که در دریاچه ای بی ماهی از میان می روند.

احسان کننده خود را تملق می گوید.

آنکس که رشک ورزد، خسیس و نادرست باشد، تنها به مِس سخنی یا دیدار زیبا، اَرجمند نگردد.

راست گو و تسلیم [=گردن نهادن] خشم مشو؛ اگر از تو اندک خواهند، بده.

نادان با اندیشههایی چون "اینها پسران من هستند یا این دارایی من است"، در رنج است؛ خود او نیز آنِ وی نیست، چه رسد به پسران و دارایی.

اگر کس، صدهزار سال، هر ماه هزاران بار قربان کند و اگر یک دم کسی را بزرگ دارد که دانش راستین پابرجای دارد، آن بزرگداشت، بهتر از صد سال قربان کردن است.

اگر کسی با وانهادن خوشی اندک، خوشی بزرگ بیند، پس فرزانه نیز شاید که خوشی اندک وانهد و به خوشی بزرگ نِگَرَد.

ای نادان، گیسوی بافته را چه سود! جامه ی پوست بُز را چه سود؟ تو را در اندرون، میل به غارت و دریدن است، ولی بیرون خود را پاک نشان میدهی.

آن که پیش از این به خطرها نمی اندیشید و سپس هشیار گشت، این جهان را روشنی بخشد، چون ماه که از پشت ابرها بیرون آید.

آن که همراه نادانان شود، به راهی دراز رنجه گردد. همراهی نادانان چون همراهی دشمنان همواره دردناک است.

بگذار فرزانه در روستایش مسکن کند، چون زنبور عسل که شهد فراهم آرد و رود، بی آنکه گل یا رنگ و بوی آن را گزند رساند.

بی دانش، ژرف اندیش نباشد و بی ژرف اندیشی، دانش نباشد.

چنان که سنگ استوار را باد نلرزاند، خردمندان نیز از سرزنش و ستایش، تردید به دل راه ندهند.

دانش، به شوق به دست آید و بیآن، از دست بشود.

گر نادان به همه ی عمر نیز همنشین دانا گردد، زود باشد که راستی را دریابد، چنان که با زبان، مزه ی آتش را بچشد.

مقنیان [=چاه کن ها] هرجا خواهند آب برند؛ کمانگیران تیر در کمان کُنند؛ درودگران [=نجاران] از چوب چیزها کَنند؛ خردمندان خود را سازند.

مگذار کَس، نیکی را خُرد انگارد و در دل گوید مرا نخواهد رسید. ظرف آب نیز از ریزش قطرات آب پُر گردد. دانا پُر از نیکی گردد، گرچه اندک اندک نیکی خویش را گرد آورد.

نادان که داند نادان است، دستِ کم تا همین اندازه بخرد است. ولی نادانی که خود را دانا انگارد، به راستی، نادان خوانده شود.

نادان نداند چه هنگام کارهای بد کند، ولی بدکار، کردار خویش گویی به آتش میسوزاند.

نادانان از پی بیهودگی روند، خردمند اشتیاق را چون گرانبهاترین گوهر خویش نگاه دارد.

هر آنچه که ما هستیم، نتیجه ی آن چیزیست که بدان اندیشیده ایم.

اعتبار، درست مثل شهرت است؛ سخت و دیر به دست می آید، آسان و زود از دست می رود.

اگر کس در بند تردید، سرشار از آرزوهای شدید و تنها آرزومند خوشی باشد، تشنگی وی فزونی گیرد و به راستی بندهای خویش گرانتر کند.

کینه ور [=کینه دار] به کینه ور و دشمن به دشمن، آن بد نتواند کرد که اندیشه ی نیک راهنمون شده به کَس کند.

هیچ چیز چون دشمنی، بازدارنده از رهایی نیست.

باران همیشه از سقف های سست به داخل اتاق می چکد و شهوت از مغز پوک.

همچنان که باران از سقفِ سوراخ در خانه تراود، هوس نیز در ذهنی که نیندیشد، راه یابد.

اگر به دنیای درونت حکومت کنی، خوشبخت هستی.

آن که صد سال تنبل و سست زیَد، زندگی یک روزه ی آن که نیروی استوار یافته، بهتر از آن صد سال است.

آنچه را پیش و پس و میان است، وا نِه و آنگاه سوی دیگر کران هستی رو. اگر اندیشه هایت آسوده باشد، دیگر به زادن و تباهی درنیایی.

بدکار در این جهان شیون کند و در جهان دیگر نیز گریه کند که در هر دو جهان ناله و زاری کند. چون نتیجه ی بدِ کارهایش را ببیند.

به جهان چنان نگر که به حباب یا سراب نگری، شهریار مرگ آن را که به جهان چنین نگرد، نبیند.

جهان نداند که اینجا همه به فرجام خواهیم رسید؛ ولی آنها که این بدانند، ستیزه هایشان بیدرنگ بازایستد.

یک روز زندگی به روشن بینی، بهتر از صد سال عمر در تاریکی است.

فارسی به انگلیسی

بودا

Buddha

مترادف و متضاد زبان فارسی

فلسفه

الهیات، حکمت، راز، سر

فارسی به ایتالیایی

فلسفه

filosofia

فارسی به آلمانی

فلسفه

Grundanschauung (f), Philosophie (f), Weltanschauung (f)

فرهنگ فارسی هوشیار

فلسفه مشرقیه

فلسفه اشراق: فرزان یانیک

فرهنگ معین

فلسفه

حکمت، دانشی که موضوع آن هستی و وجود است، علت، دلیل، بافی کنایه از: اظهار نظر دور از منطق. [خوانش: (فَ لْ سَ فِ) [ع.] (اِ.)]

معادل ابجد

فلسفه بودا

268

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری